کودکان سرطانی

چهره ی زردش مرا یاد چهره ی ماه می اندازد وقتی که نمره ی روزها از 14 بیشتر نیست .
پاک مثل عقیق زرد انگشتر مادربزرگ و صاف مثل سطح براق شیشه ی عینک خدا ...
این روزها به آسمان که نگاه می کنم به یاد قبرستان و شب یلدا، تازه می فهمم که خدا چرا گریه می کند و چرا سطح قبرستان همیشه تر است بی باران و بی قطره ای آب ...
چرا ؟
برای اینان حتی نوشدارو پس از مرگ سهراب هم نیست ... بگذار گریه کنم ...
تقرب ... جرم و بلا ...
ما مگر چه قدر دوریم ؟
آنان مگر چه قدر نزدیک اند ؟
قصه ی تقدیر و قضا
نمی فهمم ...
پرشین بلاگ
پرشين بلاگ که چه عرض کنم ، اعتماد اعضاي اين سايت هک شد .
گفتند هک شده ايم و باور کرديم ولي بعد از مدتي فهميديم که خودمان و اعتمادمان هر دو با هم هک شده است .
پرشين بلاگ را بستيم و به خاطرات سپرديم تا مسؤولين نه چندان محترم اين سايت com را به بهانه ي هک ir بکنند ...
همچنان «com» مي مانيم و کام خود را به زهر سياست تلخ نمي کنيم ...
به ياد روزهايي که ساخت اولين وبلاگ را تجربه کردم به خانه اول خودم يعني blogger برگشتم و اگر هک نشود (!) مي مانم ...
...
..
.
انتقال و آغاز
بنام خداوند جان آفرین
زمین آفرین آسمان آفرین
بزرگ آفریینده ی بود و هست
که بالا تر از دست او نیست دست
«م.امید»
قصه شهر سنگتان از:
به اینجا منتقل شد .

 لوگوي دوستان


 استاد اخوان ثالث

 خبرنامه





Powered by WebGozar