- تنها یک یاد -
مثل همیشه یاد حسین منزوی بودم ، رفتم سراغ « از ترمه و تغزل » اونچه که در اولین نگاه دیده شد صفحه ی 163 ، غزل 200 از دفتر «با عشق در حوالی فاجعه » بود - قصه ی حال همیشگی- و نوشتم :
تمام حادثه یک توده هیمه بود وشرر
و آنچه ماند زمن خاک بود و خاکستر
بدل به دود شد آنهم که بود در ذهنم
از آن تناور پر میوه سبز بارآور
وزآن پرنده ی آبی که آشیانش را
گرفته بود دو دستم-دوساقه ام- در بر
از آن حروف درخشان که بر زمرّد من
شعاع سوزنی صبح می نگاشت به زر
بدل به دود شد آری هرآنچه بود به جا
از آن درخت که من بودم- آن منِ دیگر
و آنچه خاطره ی آخرین ِ من بوده ست :
همه کشاکش اره همه نهیب تبر
□
نه هیچ می نگرم دیگر و نه می شنوم
نه بر گلم نظری هست و نز پرنده خبر
مرا به گردش تقویم و راز فصل چه کار؟
که نز خزان خطرم هست و نز بهار ثمر
□
درخت های جوانتر! مرا به یاد آرید
در آن بهار که گل می کنید رنگین تر
نسیم های جوانتر حرامتان جز دوست
به جای خالی من دیگری نشیند اگر
□
به باد می روم و می روم ز یاد شما
وزان شود چو به خاکسترم نسیم سحر
Labels: گفتگوهای تنهایی