... دردِ ما ...
انگار با هزار امید شدم نا امید ترین و با هزار خنده شدم عبوس ترین ... برای عزیزی می نویسم که این بزرگوار منو دلیل اصلی سیاهی این وبلاگ دونسته و تأثیر پذیری من از اتفاقات اطراف رو هم خیلی ها ناشی ازنوع برخود من با این اتقاقات می دونن ...
اما باید بگم که این روزها از همیشه امیدوارترم – حداقل درباره ی خودم – و تلاش، داره برای من تبدیل به بزرگ ترین ارزش می شه .
اما اون چیزی که مهمه اینه که صحبت از من نیست؛
... ز من کمتر سخن گویم که ماییم/ رها کرده خودِ خودخواه و من ها ...
صحبت از قصّه تلخه جوونیه به اسم « جوان ایرانی » ، و حکایتِ بهانه و بهونه برای هر مدل غصّه خوردن این نوع از جوون !
اتفاقات دور و اطراف، پیشامد های کوچیک و بزرگ و هزار سووال بی جواب و بی پاسخ ، انگار آتش که زمونی برای ما مقدس بود شده بلای جون نسلی که معروف به «نسل سوخته» ست ، و انگار سالهاست که دارن قطره قطره و گاهی بشکه بشکه روی اون مقدس آتش آب می پاشن و آتش تازه به پا می کنن و این نسل هیمه های این آتش عظیم ...
قصّه ی من نیست ، غصّه ی منه و درد من ...
درد تو ...
درد ما ...
مرد را دردی اگر باشد خوش است
درد بی دردی علاجش آتش است
.

 لوگوي دوستان


 استاد اخوان ثالث

 خبرنامه





Powered by WebGozar