یاد حسین منزوی

- تنها یک یاد -
مثل همیشه یاد حسین منزوی بودم ، رفتم سراغ « از ترمه و تغزل » اونچه که در اولین نگاه دیده شد صفحه ی 163 ، غزل 200 از دفتر «با عشق در حوالی فاجعه » بود - قصه ی حال همیشگی- و نوشتم :

تمام حادثه یک توده هیمه بود وشرر
و آنچه ماند زمن خاک بود و خاکستر
بدل به دود شد آنهم که بود در ذهنم
از آن تناور پر میوه سبز بارآور
وزآن پرنده ی آبی که آشیانش را
گرفته بود دو دستم-دوساقه ام- در بر
از آن حروف درخشان که بر زمرّد من
شعاع سوزنی صبح می نگاشت به زر
بدل به دود شد آری هرآنچه بود به جا
از آن درخت که من بودم- آن منِ دیگر
و آنچه خاطره ی آخرین ِ من بوده ست :
همه کشاکش اره همه نهیب تبر

نه هیچ می نگرم دیگر و نه می شنوم
نه بر گلم نظری هست و نز پرنده خبر
مرا به گردش تقویم و راز فصل چه کار؟
که نز خزان خطرم هست و نز بهار ثمر

درخت های جوانتر! مرا به یاد آرید
در آن بهار که گل می کنید رنگین تر
نسیم های جوانتر حرامتان جز دوست
به جای خالی من دیگری نشیند اگر

به باد می روم و می روم ز یاد شما
وزان شود چو به خاکسترم نسیم سحر

Labels:

نظرات (کليک کنيد--> 7)
در October 30, 2007 at 12:20 PM, Anonymous Anonymous نوشته...

سلام داداش
میثم منم همین الان که مطلب قشنگتوخوندم، چون می دونستم که حرفی دوباره برات خواهد داشت ! رفتم به سمت « از خاموشی ها و فراموشی ها» ص 40 که البته...
...
عشق می کشد شیهه، پای در رکابش نه
آری ای دل عاشق! اسب آرزو زین شد
قربانت...

 
در November 1, 2007 at 12:08 AM, Anonymous Anonymous نوشته...

تو خودت شبنم پاک سحری.... نه.از آن پاکتری... تو بهاری...نه .بهاران از توست

 
در November 3, 2007 at 12:25 AM, Anonymous Anonymous نوشته...

سلام آقای رضاوند
ما کم پیداییم شما دیگه چرا؟
ممنون از اینکه همیشه خبر می کنید،یادش گرامی
در پناه حق

یا علی

 
در November 3, 2007 at 4:07 AM, Anonymous Anonymous نوشته...

سلام
شعر قشنگي انتخاب كردي

 
در November 5, 2007 at 6:01 AM, Anonymous Anonymous نوشته...

سلام....من اپم بیا

 
در November 12, 2007 at 1:35 AM, Anonymous Anonymous نوشته...

میثم عزیز سلام
نه خسته!
این جا رو پر کردی از خاطرات حسین منزوی عزیز و جان.
ممنون.
زیبا بود.
منزوی ام کردی!
شاد زی مهرافزون

 
در November 12, 2007 at 5:44 AM, Anonymous Anonymous نوشته...

سلام میثم عزیز
خیلی وقت بود که ازت بیخبر بودم و حالا..با این شعر که سرشار از معناست ولی بوی نا امیدی میده
نه از یاد خواهی رفت و نهخبری از خاک و خاکستر خواهد بود که زنده ای.. این شهد شیرین گوارای وجودت
یا حق

 

Post a Comment


 لوگوي دوستان


 استاد اخوان ثالث

 خبرنامه





Powered by WebGozar