شبا و روزا
شبا و روزا بی دلیل و بی حوصله سپری می شن ، انگیزه ی نداشته بی حوصلگی می آره و شهر سوخته خاطره ی هزارساله ی تاریخ رو برات مرور می کنه .
من یک ایرانیم با بی نهایت تاریخ و بی نهایت کمبود . روی خاکی زندگی می کنم که مشیری می گفت از آلودگی پاکه و اخوان عشق و ایمانش به این خاک در دو گیتی هم نمی گنجید ولی حالا با همه ی ارادتم به ایران دلم نمی خواد روی این خاک قدم بزنم ، دلم نمی خواد با حسرت به داریوش و کورش فکر کنم و غصه ی « دو قرن سکوت » رو بخورم .
من ساکن ایران هستم جایی که مولانا و فارابیش رو دارن ازمون می گیرن و زمین و آسمونش رو به نام دین سند به نام خودشون می زنن و به رسم همین دین و مذهب زندان می سازن و آزادی نداشته رو جار می زنن ... جایی که حقیقت ذبح شرعی می شه ...
روزا و شبا بی دلیل و بی حوصله سپری می شن و من دلیلی برای بودن و دیدن و نبودن و ندیدن ندارم ...

قصه ي روز و شب من سخني مختصر است * روز در خواب خيالاتم و شب تا به سحر بيدارم

Labels:

نظرات (کليک کنيد--> 15)
در November 17, 2007 at 6:24 PM, Blogger Samira نوشته...

سلام میثم جان؛
پس تو گه گداری سری هم به اینجا میزنی؛ بیشتر بنویس, کمتر نا امید شو, زندگی رو فقط شادی های خودخواسته ماست که قابل تحمل و حتی خیلی وقت ها جذاب می کنه؛
پایدار باشی

 
در November 18, 2007 at 9:44 PM, Anonymous Anonymous نوشته...

سلام داداش
چه طوری؟
عمرا اگه بی انگیزه و بی دلیل باشی!
بهت نمی یاد!
قربانت...

 
در November 19, 2007 at 4:03 AM, Anonymous Anonymous نوشته...

hat مریم gesagt!...سلام
...گفتی یعنی نوشتی تبریز سرده
فقط تبریز نیست که سرده همه جای دنیا ،واسه ایرانی سرده
.ایشالا قسمت بشه همه مون بریم بجهنم
از داریوش که خبر ندارم،اما کورش رو میدونم آسوده واسه خودش خوابیده و دوقرن سکوت هم واسش کمه، خب خودت خوبی خوشی؟

 
در November 19, 2007 at 5:15 AM, Anonymous Anonymous نوشته...

سلام میثم عزیز
ایم پست یه جورایی حرف دل من هم بود..اگر چه من به خاکم افتخار میکنم خاک ایران تنها چیزیه که هنوز هم عاشقانه دوستش دارم اما کشورم رنگ و بوی بیگانگی داره برام..شده پر از دروغ و نیرنگ و رنگ و رنگ و نگ..ائم های هزار رنگ وچهره ای که ننیذارن حتی باور کنی که هنوز هم اسمون میتونه ابی باشه وخورشید زرد
بی انگیزگی رو فراموش کن..این زندگی رو فراموش کن اصلا فراموش کن که کجایی و چه کردی اونوقت تازه یادت میاد که چطوربا زندگی مداراکنی
یا حق

 
در November 20, 2007 at 1:41 AM, Anonymous Anonymous نوشته...

khondam.....

 
در November 21, 2007 at 1:06 AM, Anonymous Anonymous نوشته...

سلام
زنده باید زیست در آنات میرنده
...
یا علی

 
در November 25, 2007 at 6:45 AM, Anonymous Anonymous نوشته...

من عین توام یا تو عین من با این حساب ؟! یه وقتایی حس می کنم تو هوای این خراب شده ی دوست داشتنی ای که زمین و آسمونشو به اسم دین سند میزنن خفه می شم ! جدی جدی حس می کنم دارم خفه می شما! بی استعاره و بی تعبیر و بی تشبیه و بی هیچ آرایه ای!

 
در November 30, 2007 at 6:10 AM, Anonymous Anonymous نوشته...

آقاي ميثم ممنون که سر زديد.به سبک شاملو گفتيد؟؟انسان انسان انسان انسانها..موسقي؟[چشمک]جالب بود...ايشالله که هميشه سر بزنيد.ما خوشحال مي شيم.

 
در December 2, 2007 at 5:01 PM, Anonymous Anonymous نوشته...

میثم عزیز سلام
نه خسته!
زندگی‌مان در این ‌جا همین شده است و بس
غصه بخوریم و فکر بکنیم و نفس بکشیم و نکشیم
آخرش چه؟
به کجای این زندان آویزم قبای ژنده‌ام را؟؟

شاد زی

 
در December 8, 2007 at 3:36 AM, Anonymous Anonymous نوشته...

تولدت مبارک تولدت مبارک تولدت مبارک...

 
در December 9, 2007 at 12:03 AM, Anonymous Anonymous نوشته...

سلام
میثم به روزکی هستم!

 
در December 9, 2007 at 1:30 AM, Anonymous Anonymous نوشته...

نیستی...

 

سلام آقای رضاوند
به روزم....
به ما سر نمی زنی؟؟؟
شاد باشی
یا حق

 
در December 22, 2007 at 11:58 PM, Anonymous Anonymous نوشته...

salam
kam peidaei
negaran shodam
sar bezan

 
در December 31, 2007 at 4:58 AM, Anonymous Anonymous نوشته...

سلام
حالت خوبه؟
چرا نیستی؟
رفتی حاجی حاجی مکه؟

 

Post a Comment


 لوگوي دوستان


 استاد اخوان ثالث

 خبرنامه





Powered by WebGozar